این جا همه چیز پیدا میشه...

بیای این جا نظر ندی یا لینک نکنیم و بری مدیونی!!!

سهراب گفتی چشم ها را باید شست ؛ شستم ولی...

گفتی جور دیگر باید ؛ دیدم ولی...

گفتی زیر باران باید رفت ؛ رفتم ولی...

ولی او نه نه چشمان شسته ام را دید ونه نگاه تازه ام را ...

تنها زیر باران نیش خندی زد و گفت : دیوانه باران ندیده...

نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 16:59 به قلم فضول شناس| |

زندگی رسم خوش ایندی است

زندگی بال و پری دارد اندازه عشق

پرشی دارد اندازه مرگ

زندگی چیزی نیست که لب تاقچه عادت از یاد من و تو برو

جذبه دستی است که می چیند

زندگی نوبر انجیر سیاه در دهان گس تابستان است

زندگی بعد درخت است به چشم حشره

زندگی حس عجیبیست که یک مرغ مهاجر دارد

 


ادامه این نوشته(از من میشنوید از دستش ندید!!!؟)؟
نوشته شده در چهار شنبه 28 تير 1391برچسب:,ساعت 16:51 به قلم فضول شناس| |

من  دراین نقطهے دور

در بلاتکلیفیے

در کش و قوس خیالے جانکاه

بےسبب منظر معجزه ام

به افق چشم بدوزم تا کے؟

بےثمر دیده بر این راه کبود

میروم در پے تو

سالها آمد و رفت

باران دیده ام

کوچ مرغان غزلخوان چمن

سفرچلچله ها

کوچ برف از دل کوهسار بلند

کوچ هر فصلےرا

لیک یاد تو از دل کوچ نکرد. . .

نوشته شده در سه شنبه 27 تير 1391برچسب:,ساعت 15:12 به قلم فضول شناس| |

ـ آیا میدانید : ۲۹ اکتبر روز جهانی کوروش بزرگ است و این روز فقط در تقویم ایران نیست؟

ـ آیا میدانید : چند سال دیگر ، با نابودی کامل تخت جمشید باید سپاسگذار کشورهایی چون فرانسه باشیم که چندی از تخت جمشید را در موزه های خود حفظ کردند.

 

ـ آیا میدانید: اولین سیستم استخدام دولتی به صورت لشگری و کشوری به مدت ۴۰سال خدمت و سپس بازنشستگی و گرفتن مستمری دائم را کورش کبیر در ایران پایه گذاری کرد.

ـ آیا میدانید : کمبوجیه فرزند کورش بدلیل کشته شدن ۱۲ ایرانی در مصر و اینکه فرعون مصر به جای عذر خواهی از ایرانیان به دشنام دادن و تمسخر پرداخته بود ، با ۲۵۰ هزار سرباز ایرانی در روز ۴۲ از آغاز بهار ۵۲۵ قبل از میلاد به مصر حمله کرد و کل مصر را تصرف کرد و بدلیل آمدن قحطی در مصر مقداری بسیار زیادی غله وارد مصر کرد . اکنون در مصر یک نقاشی دیواری وجود دارد که کمبوجیه را در حال احترام به خدایان مصر نشان میدهد. او به هیچ وجه دین ایران را به آنان تحمیل نکرد و بی احترامی به آنان ننمود.

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر با شور و مشورت تمام بزرگان ایالتهای ایران که در پاسارگاد جمع شده بودند به پادشاهی برگزیده شد و در بهار ۵۲۰ قبل از میلاد تاج شاهنشاهی ایران رابر سر نهاد و برای همین مناسبت ۲ نوع سکه طرح دار با نام داریک ( طلا ) و سیکو ( نقره) را در اختیار مردم قرار داد که بعدها رایج ترین پولهای جهان شد

ـ آیا میدانید : داریوش کبیر طرح تعلیمات عمومی و سوادآموزی را اجباری و به صورت کاملا رایگان بنیان گذاشت که به موجب آن همه مردم می بایست خواندن و نوشتن بدانند که به همین مناسبت خط آرامی یا فنیقی را جایگزین خط میخی کرد که بعدها خط پهلوی نام گرفت .

ـ آیا میدانید : داریوش در پایئز و زمستان ۵۱۸ – ۵۱۹ قبل از میلاد نقشه ساخت پرسپولیس را طراحی کرد و با الهام گرفتن از اهرام مصر نقشه آن را با کمک چندین تن از معماران مصری بروی کاغذ آورد .

ـ آیا میدانید : داریوش بعد از تصرف بابل ۲۵ هزار یهودی برده را که در آن شهر بر زیر یوق بردگی شاه بابل بودند آزاد کرد.

ـ آیا میدانید : داریوش در سال دهم پادشاهی خود شاهراه بزرگ کورش را به اتمام رساند و جاده سراسری آسیا را احداث کرد که از خراسان به مغرب چین میرفت که بعدها جاده ابریشم نام گرفت .

ـ آیا میدانید : اولین بار پرسپولیس به دستور داریوش کبیر به صورت ماکت ساخته شد تا از بزرگترین کاخ آسیا شبیه سازی شده باشد که فقط ماکت کاخ پرسپولیس ۳ سال طول کشید و کل ساخت کاخ ۸۰ سال به طول انجامید.

ـ آیا میدانید : داریوش برای ساخت کاخ پرسپولیس که نمایشگاه هنر آسیا بوده ۲۵ هزار کارگر به صورت ۱۰ ساعت در تابستان و ۸ ساعت در زمستان به کار گماشته بود و به هر استادکار هر ۵ روز یکبار یک سکه طلا ( داریک ) می داده و به هر خانواده از کارگران به غیر از مزد آنها روزانه ۲۵۰ گرم گوشت همراه با روغن – کره – عسل و پنیر میداده است و هر ۱۰ روز یکبار استراحت داشتند .

ـ آیا میدانید : داریوش در هر سال برای ساخت کاخ به کارگران بیش از نیم میلیون طلا مزد می داده است که به گفته مورخان گران ترین کاخ دنیا محسوب میشده . این در حالی است که در همان زمان در مصر کارگران به بیگاری مشغول بوده اند بدون پرداخت مزد که با شلاق نیز همراه بوده است .

ـ آیا میدانید : تقویم کنونی ( ماه ۳۰ روز ) به دستور داریوش پایه گذاری شد و او هیاتی را برای اصلاح تقویم ایران به ریاست دانشمند بابلی “دنی تون” بسیج کرده بود . بر طبق تقویم جدید داریوش روز اول و پانزدهم ماه تعطیل بوده و در طول سال دارای ۵ عید مذهبی و ۳۱ روز تعطیلی رسمی که یکی از آنها نوروز و دیگری سوگ سیاوش بوده است .

ـ آیا میدانید : داریوش پادگان و نظام وظیفه را در ایران پایه گزاری کرد و به مناسبت آن تمام جوانان چه فرزند شاه و چه فرزند وزیر باید به خدمت بروند و تعلیمات نظامی ببینند تا بتوانند از سرزمین پارس دفاع کنند .

ـ آیا میدانید : داریوش برای اولین بار در ایران وزارت راه – وزارت آب – سازمان املاک -سازمان اطلاعات – سازمان پست و تلگراف ( چاپارخانه ) را بنیان نهاد.

ـ آیا میدانید : اولین راه شوسه و زیر سازی شده در جهان توسط داریوش ساخته شد.

ـ آیا میدانید : داریوش برای جلوگیری از قحطی آب در هندوستان که جزوی از امپراطوری ایران بوده سدی عظیم بروی رود سند بنا نهاد.

ـ آیا میدانید : فیثاغورث که بدلایل مذهبی از کشور خود گریخته بود و به ایران پناه آورده بود توسط داریوش کبیر دارای یک زندگی خوب همراه با مستمری دائم شد.

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:کورش کبیر,داریوش بزرگ,دانستنیها,عظمت ایران هخامنشی,,ساعت 12:56 به قلم فضول شناس| |

یادمان باشد که : او که زیر سایه ی دیگری راه می رود، خودش سایه ای ندارد.

یادمان باشد که : هر روز باید تمرین کرد دل کندن از زندگی را.

یادمان باشد که : زخم نیست آنچه درد می آورد، عفونت است.

یادمان باشد که : در حرکت همیشه افق های تازه هست.


یادمان باشد که که دلی نو بخریم.



ادامه این نوشته(از من میشنوید از دستش ندید!!!؟)؟
نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 12:41 به قلم فضول شناس| |

فقر اینه که ۲ تا النگو توی دستت باشه و ۲ تا دندون خراب توی دهنت؛

فقر اینه که روژ لبت زودتر از نخ دندونت تموم بشه؛

فقر اینه که شامی که امشب جلوی مهمونت میذاری از شام دیشب و فردا شب خانواده ات بهتر باشه؛

فقر اینه که ماجرای عروس فخری خانوم و زن صیغه ای پسر وسطیش رو از حفظ باشی اما تاریخ کشور خودت رو ندونی؛

فقر اینه که وقتی کسی ازت میپرسه در ۳ ماه اخیر چند تا کتاب خوندی برای پاسخ دادن نیازی به شمارش نداشته باشی؛

فقر اینه که توی خیابون آشغال بریزی و از تمیزی خیابونهای اروپا تعریف کنی؛

فقر اینه که ماشین ۴۰ میلیون تومانی سوار بشی و قوانین رانندگی رو رعایت نکنی؛

فقر اینه که دم از دموکراسی بزنی ولی ، تو خونه بچه ات جرات نکنه از ترست بهت بگه که بر حسب اتفاق قاب عکس مورد علاقه ات رو شکسته؛

فقر اینه که ورزش نکنی و به جاش برای تناسب اندام از غذا نخوردن و جراحی زیبایی و دارو کمک بگیری؛

فقر اینه که در اوقات فراغتت به جای سوزاندن چربی های بدنت بنزین بسوزانی؛

فقر اینه که با کامپیوتر کاری جز ایمیل چک کردن و چت کردن و موزیک گوش دادن نداشته باشی؛

فقر اینه که کتابخانه خونه ات کوچکتر از یخچالت باشه؛

و ...

نوشته شده در دو شنبه 26 تير 1391برچسب:,ساعت 12:16 به قلم فضول شناس| |

من ایرانیم...

من از نسل سلمان پارسی ام...و زاده کوروش کبیر...

من با یک قوم با ملت مشکل ندارم ...با جهل میانه ام خوب نیست...

ازاعراب متنفر نیستم...از جهلشان در جهالت اولیه بیزارم...نه از خودشان...

از جاهلان مانده در جهل...

من قوم برتر نیستم...همه ما انسانیم...از یک نوع...برتری در یک نوع معنا ندارد...

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 20:30 به قلم فضول شناس| |

سلام امروز شنبه وقتی رفته بودم توی دفتر تا نتایج مسابقم رو از معاون بگیرم نیگام سر خورد روی دفتر روی میز معاون که باز بود و از قرار شماره موبایل دبیر ادبیاتمون(که ازش متنفرم) با خط درشت و خوانا وسط صفحه نوشته بود  و من اونو سریع حفظ کردم و بالافاصله به کلاس رفتم و انو یادداشت کردم حالا هر کی دوست داره یه خانومو ازار بده و قول میده که منو لو نده به ادرس زیر ایمیل بزنه تا شماره رو براش بفرستم..

mina_8008@yahoo.com

نوشته شده در یک شنبه 25 تير 1391برچسب:,ساعت 12:34 به قلم فضول شناس| |

عاشقش بودم عاشقم نبود
وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود
حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن؛ یکی بود یکی نبود !
یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست.
همیشه همین بوده. یکی بود یکی نبود …
برایم مبهم است که چرا در اذهان شرقی مان “با هم بودن و با هم ساختن” نمی گنجد؟
و برای بودن یکی، باید دیگری نباشد.
هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود، که یکی بود، دیگری هم بود … همه با هم بودند.
و ما اسیر این قصه کهن، برای بودن یکی، یکی را نیست می کنیم.
از دارایی، از آبرو، از هستی. انگار که بودنمان وابسته به نبودن دیگریست.
انگار که هیچ کس نمیداند، جز ما. و هیچ کس نمی فهمد جز ما.
و خلاصه کلام اینکه : آنکس که نمی داند و نمی فهمد، ارزشی ندارد، حتی برای زیستن.
و متاسفانه این هنری است که آن را خوب آموخته ایم.
هنر “بودن یکی و نبودن دیگری” !!!

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 11:19 به قلم فضول شناس| |

برسنگ قبر من بنویسید شیشه بود

تنها از این نظر که سراپا شکسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید پاک بود

چشمان او که دائما از اشک شسته بود

بر سنگ قبر من بنویسید این درخت

عمری برای هر تیشه و تبر دسته بود

بر سنگ قبرم بنویسید کل عمر

پشت دری که باز نمی شد نشسته بود

نوشته شده در شنبه 24 تير 1391برچسب:,ساعت 11:9 به قلم فضول شناس| |

    ❤❤سلحلامــــــــــــــــــــــــــــــ❤❤

خوفین؟منمـــــــــــــــــ خوفـــــــــــــــــــ بیدمــــــــــــــــــــ...

سلامـــــــــــــــــ مگهــــــــــــــــ جــــ ــــــــــ ــــــــــــــــوابـــــــ ــــ ــ نداره؟؟؟؟؟

کمــــــــــــی ذوقـــــــــــــــــــــ کنیــــــــــــــــــــد بابــــــــــــــــــــا بی احساســـــــــــــــــــــــااا!!!

منتظـــــــــــر کامنتهایـــــــــــــــــــــــ گرمتونــــــــــــــــــــ هستمــــــــــــــــــــ...

 

                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                                              

                                                                                                                                                                        

              

                                                                                                                                              

                                                                                                      

نوشته شده در چهار شنبه 21 تير 1391برچسب:,ساعت 13:51 به قلم فضول شناس| |

 


ممکن است شاهزاده ام را پیدا کنم اما پدرم همیشه پادشاه من خواهد ماند...

 

 

 

.....................................................................................

 

کسی که همیشه سعی میکنه بقیه رو شاد کنه
بیشتر از همه تنهاست
اون رو تنها نذارید
چون هیچوقت به شما نمیگه که بهتون نیاز داره …

 

......................................................................................

 

کاش می شد در خیابان های تهران هم به خدا رسید......؟؟؟؟؟؟

 

........................................................................................

 

تمام تاریخ عبارت است از جنگ سربازانی که همدیگر را نمیشناسند و با هم میجنگند برای دو نفر که همدیگر را میشناسند و نمیجنگند...

 

 

 

.......................................................................................

 

 

بهترین فرشته ها همین شیطان بود.مرد و مردانه ایستاد و گفت: سجده نمیکنم تو را سجده می کنم اما این آدمکهای کثیفی را که از گل متعفن ساخته ای این موجود ضعیف و نکبتی را که برای شکم چرانیش خدا و بهشت و پرستش و عظمت وبزرگواری و آخرت و وحق شناسی ومحبت و همه چیز را فراموش می کندسجده نمی کنم نمی بینی اینها چه می کنند؟ زمین را به چه کثافتی کشانده اند مسیح و یحیی و زکریا و علی را بی رحمانه و درد منشانه میکشند...

 

 

 

.......................................................................................

 

 

نمیخواهد لباسی بدوزید و بر تن زن امروز نمائید . فکر زن را اصلاح کنید او خود تصمیم میگیرد که چه لباسی برازنده اوست ...

 

 

 

.....................................................................................

 

 

به کسی عشق بورز که لایق عشق باشه ، نه کسی که تشنه ی عشقه
چون کسی که تشنه است یه روزی سیراب میشه...

 

 

 

....................................................................................

 

 

 

اگر در صحنه حق و باطل نیستی، اگر شاهد عصر خودت و شهید حق بر باطل نیستی، هر جا که میخواهی باش.

 

 

چه به شراب نشسته و چه به نماز ایستاده. هر دو یکیست!

 

 

 

.................................................................................

 

 

جهان اول جاییست که عکاسانش برای جایزه ,از گرسنگان جهان سوم عکس می گیرند …

 

 

 

..................................................................................

 

 

 

همسایه ای در این مرز و بوم از گرسنگی مرد!!!

 

 

خویشاوندانش در عزایش گوسفندها سر بریدند....!!!

 

 

 

..................................................................................

 

درد من تنهایی نیست,بلکه مرگ ملتی است که گدایی را قناعت,بی عرضگی را صبر و با تبسمی بر لب این حماقت را حکمت خدا میدانند...!!!

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 14:19 به قلم فضول شناس| |

من بی می ناب زیستن نتوانم

                                              بی باده کشیده بار تن نتوانم

من بنده ان دمم که ساقی گوید

                                              یک جام دگر بگیر و من نتوانم...

                                                                                                (خیام بزرگ)

 

  ما زنده از انیم که ارام نگیریم

                                                  موجیم که اسودگی ما عدم ماست

(صائب تبریزی)

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 13:22 به قلم فضول شناس| |

حافظ

نیمه شب پریشب گشتم دچار کابوس

دیدم به خواب حافط توی صف اتوبوس

گفتم: سلام حافظ، گفتا: علیک جانم

گفتم: کجا روی ؟ گفت: والله خود ندانم

گفتم: بگیر فالی گفتا: نمانده حالی

گفتم: چگونه ای؟ گفت: در بند بی خیالی

گفتم: که تازه تازه شعر و غزل چه داری؟

گفتا: که می سرایم شعر سپید باری

گفتم: ز دولت عشق، گفتا: کودتا شد

گفتم: رقیب، گفتا: کله پا شد

گفتم: کجاست لیلی؟ مشغول دلربایی؟

گفتا: شده ستاره در فیلم سینمایی

گفتم: بگو، زخالش، آن خال آتش افروز؟

گفتا: عمل نموده، دیروز یا پریروز

گفتم: بگو، ز مویش گفتا که مش نموده

گفتم: بگو، ز یارش گفتا ولش نموده

گفتم: چرا؟ چگونه؟ عاقل شده مجنون؟

گفتا: شدید گشته معتاد گرد و افیون

گفتم: کجاست جمشید؟ جام جهان نمایش؟

گفتا: خریده قسطی تلویزیون به جایش

گفتم: بگو، ز ساقی حالا شده چه کاره؟

گفتا: شدست منشی در دفتر اداره

گفتم: بگو، ز زاهد آن رهنمای منزل

گفتا: که دست خود را بردار از سر دل

گفتم: ز ساربان گو با کاروان غم ها

گفتا: آژانس دارد با تور دور دنیا

گفتم: بگو، ز محمل یا از کجاوه یادی

گفتا: پژو، دوو، بنز یا گلف نوک مدادی

گفتم: که قاصدک کو آن باد صبح شرقی

گفتا: که جای خود را داده به فاکس برقی

گفتم: بیا ز هدهد جوییم راه چاره

گفتا: به جای هدهد، دیش است و ماهواره

گفتم: سلام ما را باد صبا کجا برد؟

گفتا: به پست داده، آورد یا نیاورد؟

گفتم: بگو، ز مشک آهوی دشت زنگی

گفتا: که ادکلن شد در شیشه های رنگی

گفتم: سراغ داری میخانه ای حسابی؟

گفتا: آنچه بود ار دم گشته چلوکبابی

گفتم: بیا دوتایی لب تر کنیم پنهان

گفتا: نمی هراسی از چوب پاسبانان؟

گفتم: شراب نابی تو دست و پا نداری؟

گفتا: که جاش دارم و افور با نگاری

گفتم: بلند بوده موی تو آن زمان ها

گفتا: به حبس بودم از ته زدند آنها

گفتم: شما و زندان؟ حافظ ما رو گرفتی؟

گفتا: ندیده بودم هالو به این خرفتی!

نوشته شده در سه شنبه 20 تير 1391برچسب:,ساعت 13:18 به قلم فضول شناس| |

 


روز نامبارک دانشجو

 

 

این نقد رو تقدیم میکنم به همه دانشجوهای

 

دلسوزِ ملت ایران:

 

چه دوغی و چه کشکی  و چه  ماستی؟

چه دانشجویی از ملت می خواستین؟

 

کسی که پول بده ، مدرک بگیره؟

 کسی که بی صدا  و سر به زیره؟

 

کسی که بعد از اون 5سال اسیری

خیابون متر کنه تا  وقتِ پیری؟

 

دوباره شونزده آذر رسیده

دوباره قلب ما از غم تپیده

 

دوباره یادمون افتاد کی هستیم

همون داشجوهای پول به دستیم

 

که باید ترمی یک میلیون ببازیم

ولی نه سر  و  نه  تهِ  پیازیم

 

برای مدتِ پنج سال و اندی

شدیم دانشجو از نوعِ چرندی

 

یه دانشجو که بعد از ختم درساش

میشه  آویزون  جیبای  باباش

 

توی دانشکده حقی نداریم

دوتا گوش داریم  و حرفی نداریم

 

نمیشه حرفی از دولت بیاری

فقط باید بگیم بَه بَه ، چه عالی

 

نمیشه گفت که بیکاریم و بی پول

شدیم علّاف این دنیای شنگول

 

نمیشه گفت که سهم ما از این نفت

چرا در جیب لبنانِ گدا رفت

 

نمیشه از سیاست گفتگو کرد

نمیشه پول نَفتو جستجو کرد

 

نمیشه گفت تورّم قد کشیده

نمیشه گفت که دنیا صف کشیده

 

که تحریم از سر و رومون میباره

ولی میگن که تاثیری نداره

 

نمیشه گفت که آزادی نداریم

باید هرچی که میگن نه نیاریم

 

که جز این سهم ما باتوم و درده

جواب ما سلاحِ گرم  و سرده

 

آخه ما این وسط بازیچه هستیم

اسیرِ دستِ این دنیای پستیم

 

ما مثل بعضیا پارتی نداریم

که تو کنکور ارشد شانس بیاریم

 

یا مثل بعضیا با ظاهر و ریش

 نمی دونیم که استخدامیم  از پیش

 

شماهایی که از عدل و عدالت

زدین فریاد و گفتین از سخاوت

 

چرا تبعض بین ما و حاجی؟

منم ایرانی ام ، پس سهم ما چی؟

 

بسیجی نیستم ، آدم که هستم

منم فرزند کورش ،  لب نبستم

 

زدم فریاد بی ترس از شکنجه

که حرف حق طلای ناب و گنجه

 

به ما مُهر خیانت خورده امروز

همون  چندتا خس و خاشاکِ دیروز

 

به قرآن ما  همه میهن پرستیم

نگین ما دشمن ِ مغرور و مستیم

 

خدا گفته اگر ظلمی رو دیدی

بجنگی با سیاهی تا سپیدی

 

صدای ما صدای ملت ماست

صدای رنج و درد میهن ماست

 

صدای اعتراض ما خدایست

صدای بغض های بی پناهیست

 

خدایِ ما خدایِ آسمونه

به هر سجّاده ی ما اشک و خونه

 

نمیدونم چرا اینجا غریبیم

اگرچه روی خاکش قد کشیدم

...

اگرچه

...

 

پارمیس جون  با همین  نقدی که کردی

 

اگر  زنده  بمونی  خیلی  مَردی

 

فقط اگه بعد از این شعر دیگه شعری از من ندیدین بدونین که سرمو کردن زیرِ آب

نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 22:0 به قلم فضول شناس| |

نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 21:42 به قلم فضول شناس| |

شاید از آنجایی که همه ی روابط من با دنیای زنده ها بریده شده، یادگارهای گذشته جلوم نقش می بندد.گذشته، آینده، ساعت، روز، ماه و سال همه برایم یکسان است.مراحل مختلف بچگی و پیری برای من جز حرفهای پوچ چیز دیگری نیست، فقط برای مردمان معمولی، برای رجاله ها، رجاله ی با تشدید، همین لغت را می جستم، برای رجاله ها که زندگی آنها موسوم و حد معینی دارد، مثل فصلهای سال و در منطقه ی معتدل زندگی واقع شده است، صدق می کند.ولی زندگی من همه اش یک فصل و یک حالت داشته، مثل این است که در یک منطقه سردسیر و در تاریکی جاودانی گذشته است، در صورتی که میان تنم همیشه یک شعله می سوزد و مرا مثل شمع آب می کند ...

(صادق هدایت)

نوشته شده در دو شنبه 19 تير 1391برچسب:,ساعت 21:32 به قلم فضول شناس| |

سلام
-سلام
اسمت چیه ؟
-علی
چند سالته ؟
-دیگه شدم 20
نام مستعار ؟
-H.r.s
جرمت چیه ؟
-وبلاگ نویسی
انگیزت چی بود از اینکه وبلاگ نویس شدی ؟
-رفیق نا باب
چند وقته تو کاره وبلاگ نویسی هستی ؟
-خیلی وقته ٬ ولی از موقعی که یه پایگاه پیدا کردم ٬ کارم رو گسترش دادم
پایگاه ؟
-آره
پس شریک جرمم داری؟ کیه ؟
-آره ٬ دارم اسمش loxblog هستش
واسه هم سن و سالات چه توصیه ای داری ؟
-منو ببینن و درس عبرت بگیرن ٬ بچسبین به درس و مشقشون و .....
کجا دنیا اومدی ؟
- یه گوشه ای تو همین دنیای بزرگ ٬ بهش میگن تهران
کی بدنیا آومدی ؟
- ۱۲ ظهر ٬ گشنم شده بود خواستم ناهار بخورم که دعوتم کردن به شیره خشک
نه نه ٬ منظورم چه تاریخی بود !
-آهان ٬ 5 آذر 1370
کجا زندگی می کتی ؟
-تو خونمون
مثله اینکه منظورمو نمی فهمی !
منظورم این بود که کجای تهران ؟
-اگه منظورتون آدرس خونمونه که کور خوندی ! سوال یعد
رنگ مورد علاقت چیه ؟
-اومدی از من گزارش بگیری یا تست روانشناسی ؟ مشکی - آبی کمرنگ
هردوش ٬ میخوام با روحیات خلافکارها آشنا بشم
اوقات بیکاری چیکار میکنی ؟
-من اوقات بیکاری ندارم ٬ همیشه سرم شلوغه
بگو کیا کار داری ؟ رومان میخونم
اگه کل ثروت دنیا رو بهت میدادن چیکار میکردی ؟
-یه زندان درست میکردم و می رفتم توش قایم میشدم تا کسی از من ندزده ! آحه اینم سواله می پرسی ؟
غذای مورد علاقه ؟
-خوب مسلما از هر ایرانی بپرسی میگه قورمه سبزی ! اینیکی سوالت هم تابلو بود
از چه چیزایی بدت میاد ؟
-خیانت ٬ اعتیاد ٬ دروغ ٬ دزدی ٬ کله پاچه ٬ بنزین کارتی ٬ فقر ٬ بی اعتمادی ٬ فحشا ٬ رفتن سربازی
از چه چیزائی خوشت میاد ؟
-میگم IQ نداری واسه همینه ٬ خوب اونا رو برعکس کن خوشم میاد
سیگار می کشی ؟
-نه بابا منو چه به دود
نوشیدنی ؟
-آبگوشت - خوب ملومه نوشابه
آره جونه خودت
-حالا.... ٬ میخوای همه چیو بزارم کفه دستت بری لوم بدی ؟ عمرا
خب یه خورده از خودت بگو !
-پس اینا که پرسیدی از عمه ام بود ؟
تو چرا اینقدر بی ادبی ؟
- من بی ادب نیستم ٬ خیلی هم با ادبم تا چشت دربیاد ٬ این همه سوال کردی راجع به من نبود مگه ؟
چرا !
-خوب بگو بازم سوال دارم و جواب بده به جای اینکه با کلمات منو خر کنی !
باشه ! درس خوندی یا همینطوری خیابون متر میکنی ؟
- بله مثلا دانشگاه کرج قبول شدم
آفرین ٬ مجرم تحصیل کرده خیلی جالبه ! چی خوندی ؟ سرقت در ۶۰ ثانیه ؟ تو دانشکده سارقین بالفطره ؟
-نوچ ٬ خیره سرم زبان و ادبیات انگلیسی ٬ توی دانشگاه آزاد کرج
وقتی وبلاگ مینویسی چه احساسی داری ؟
- احساس میکنم عینه یه مرغ عشق تو آشمونه آبی با یه خورده بارون ٬ یه خورده هم غبار محلی و در برخی نواحی همراه با بارش برف و در دیگر مناطق آفتابی پرواز میکنم
منو سرکار گذاشتی ؟
-از همون اول که سوال پرسیدی سرکار بودی دیگه ٬ خب آخه آدم حسابی وقتی آدم داره یه مطلب مینویسه چه احساسی میتونه داشته باشه ؟ تو وقتی میخوای بری WC چه احساسی داری ؟
خب ........
- آهان ! دیدی .
بگذریم
خب بگو ببینم چرا انقدر دیر به دیر آپ میکنی ؟
-چون کسی رو ندارم براش مطلب بزارم - به جز یه بانوو تو عالمه رویا که نه میدونم کیه نه کجا فقط یه اسم داره - بانووووو

 

 

نوشته شده در سه شنبه 13 تير 1391برچسب:,ساعت 11:43 به قلم فضول شناس| |

 

 

ژرالدين دخترم:

اينجا شب است٬ يک شب نوئل. در قلعه کوچک من همه سپاهيان بی سلاح خفته اند.

نه برادر و نه خواهر تو و حتی مادرت ، بزحمت توانستم بی اينکه اين پرندگان خفته را بيدار کنم ، خودم را به اين اتاق کوچک نيمه روشن٬ به اين اتاق انتظار پيش از مرگ برسانم . من از توليسدورم، خيلی دور...... اما چشمانم کور باد ،اگر يک لحظه تصوير تو را از چشمان من دور کنند.
تصوير تو آنجا روی ميز هست . تصوير تو اينجا روی قلب من نيز هست. اما تو کجايی؟ آنجا در پاريس افسونگر بر روی آن صحنه پر شکوه "شانزليزه" ميرقصی . اين را ميدانم و چنانست که گويی در اين سکوت شبانگاهی ٬ آهنگ قدمهايت را می شنوم و در اين ظلمات زمستانی٬ برق ستارگان چشمانت را می بينم.
شنيده ام نقش تو در نمايش پر نور و پر شکوه نقش آن شاهدخت ايرانی است که اسير خان تاتار شده است. شاهزاده خانم باش و برقص. ستاره باش و بدرخش .اما اگر قهقهه تحسين آميز تماشاگران و عطر مستی گلهايی که برايت فرستاده اند تو را فرصت هشياری داد٬ در گوشه ای بنشين ٬ نامه ام را بخوان و به صدای پدرت گوش فرا دار . من پدر تو هستم٬ ژرالدين من چارلی چاپلين هستم . وقتی بچه بودی٬ شبهای دراز به بالينت نشستم و برايت قصه ها گفتم . قصه زيبای خفته در جنگل ٬قصه اژدهای بيدار در صحرا٬ خواب که به چشمان پيرم می آمد٬ طعنه اش می زدم و می گفتمش برو .
من در رويای دختر خفته ام . رويا می ديدم ژرالدين٬ رويا.......

 

ادامه مطلب رو از دست ندید...

 

 

 


ادامه این نوشته(از من میشنوید از دستش ندید!!!؟)؟
نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 22:6 به قلم فضول شناس| |


گنجشک ها انقدر

 

شبیه همند

 

 

که نمیدانم


 

 

چطور همدیگر را می شناسند

 

 

و نمیدانم

 

 

چقدر شبیه من هست

 

 

 

که تو دیگر من را نمی شناسی...!

 

 

 

 

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 20:46 به قلم فضول شناس| |

دل من یه روز به دریا زد و رفت
پشت پا به رسم دنیا زد و رفت

پاشنه کفش فرارو ورکشید
آستین همت و بالا زد و رفت
یه دفعه بچه شدو تنگ غروب
سنگ تو شیشه فردا زدو رفت
کاغذ گذشته ها رو پاره کرد
نامه فرداها رو تا زد و رفت
طفلکی تازگی آدم شده بود
به سرش هوای حوا زد و رفت
زنده ها خیلی براش کهنه بودن
خودشو تو مرده ها جا زد و رفت
هوای تازه دلش می خواست ولی
آخرش توی غبارا زد و رفت
دنبال کلید خوشبختی می گشت
خودشم قفلی رو قفلا زد و رفت

نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:45 به قلم فضول شناس| |

تنها مرگ است که دروغ نمی گوید .

نزد بهترین و قشنگ ترین و باهوش ترین انسان, همیشه نقص دیده می شود .

حق به جانب آنهایی است که می گویند بهشت و دوزخ در خود اشخاص است .

چقدر هولناک است وقتی که مرگ آدم را نمی خواهد و پس می زند .

آنها به من می خندند ، نمی دانند که من بیشتر به آنها می خندم .

کسانی که دست از جان شسته اند و از همه چیز سر خورده اند ، تنها آنان می توانند کارهای بزرگ انجام دهند .

برای من بزرگترین معجزه همین است که من وجود دارم .

اگر بشر دست از کشتن حیوانات بردارد ، آدم هم نخواهد کشت .

انسان نه فقط احمق ترین حیوانات است ، بلکه درنده ترین و شریر ترین آنهاست

 

 


ادامه این نوشته(از من میشنوید از دستش ندید!!!؟)؟
نوشته شده در یک شنبه 11 تير 1391برچسب:,ساعت 19:27 به قلم فضول شناس| |


Power By: LoxBlog.Com